وبسایت شخصی محمد حسین تیرآور

از همه جا به سوی او

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۸ ق.ظ

منتشر شده در: روزنامه صبح نو

 (حاشیه نگاری یا در اصطلاح بی مناقشه، یاداشتی برای  مراسم 14 خرداد 95)



بسم الله الرحمن الرحیم

خنکای هوا از جنس صبحگاهی نبود. از دیروز ساعت 18 خنکتر شدن هوا حس می­شد؛ با این حساب به امید تشنگی­‌ای کمتر از هر سال به سمت مراسم رفتم.

"صدها هزار نفر چند ساعت است که در مصلا در شمال تهران اجتماع کرده اند. تا در مراسم باشکوه سوگواران شرکت کنند. ایران مدتهاست که چنین اجتماعی را به خود ندیده است. سوگواران از همه جای کشور به تهران آمده اند. به حدی که مسأله خواب و خوراک آنها مشکل شده است. مسئولان سعی می کنند که برای صد هزار سوگوار که به تهران آمده اند جا و مکان تهیه کرده و غذا رسانی به آنها را منظم کنند..( هنر بیشلر، گوینده رادیو در اتریش 15/3/68)

مترو رایگان است و سهل تر از هر وسیله­‌ای. پایم را بیشتر از معمول باز میکنم تا تعادلم حفظ شود، سرم را  در کتابی که در دست دارم میبرم: « من با جرات مدعی هستم که ملت ایران ... »

لهجه مرد کناری حواسم را از کتاب می­دزدد. خواندن را کنار میگذارم. ظاهرا مترو، این مرکب آسان، امروز فقط بار تهران را به دوشش نمی­کشد؛ مثال، فردِ خوش لحجه‌ی اصفهانی کنار من. معلم است و با پایگاه بسیج محلشان آمده. دیشب در راه بوده؛ صبح را در حرم عبد العظیم زیارت کرده و حالا هم با مترو می­رود مرقد امام؛  اگر با خانواده هم بیایند روال همین است، سفری یک روزه؛ صبحانه مختصری خورده­ اند و ناهار هم یک تن ماهیست.

مرد خوش لهجه مانند چند هم صحبت دیگر امروز، حضور خودش را مبرا از هر مزایا و تشویقی می­داند و می­گوید: من تا به حال  ندیده ­ام آموزش و پرورش کسی را اجبار کرده باشد یا تشویقی بدهد برای شرکت در مراسم. بهانه این جواب چند سوال فرد مقابلش است.

حضور افراد مشکی پوش کم کم و در هر ایستگاه بیشتر می­شود و فردی جمعیت را به ذکر صلوات دعوت می­کند، اتفاقی که در متروهای منتهی به مراسم هایی چون عید فطر، 22 بهمن و نماز جمعه معمول است، عطر صلوات مخاطبان مراسم و مقصد قطار را مشخصتر می‌کند.

به ایستگاه حرم می­رسیم. صبح زود آمده­ ام به نیت رفتن در زیر سقف شبستان. ایستگاه شلوغ است ولی تعداد زیاد مامور و داربست­های جدا کنند مانع از هجوم و خفگی­ های معمول می­شود.  بالای مترو عده ­ای پلاکارد شهرشان را گرفته ­اند تا همسفرهای داخل مترو در محوطه باز حیاط گم نشوند، شاید اینها هم مثل فرد اصفهانی اول زیارت شاه عبد العظیم رفته و با مترو به مرقد می آیند.

وقتی هوا گرمای پررمقی ندارد، ایستادن چند نوجوان در مقابل اطاقک­های سه متری یا همان فن­کوئل­‌های آب­پاش با آب و گلاب هدفی جز تفریح ندارد.

افراد گله به گله در کنار حوض نشسته­‌اند و عده زیادی ترجیح داده ­اند همین جا به سخنان رهبری گوش دهند و از گیت­های 100 متر جلوتر خود عبور نکنند. همین گروهی نشستن و داشتن وسایل و زیر انداز بدون شنیدن لهجه‌ای، خود موید تهرانی نبودنشان است. عرب، بلوچ، ترکمن و... بعضی ها هم برای من قابل تشخیص نیستند. دختری بساط کتاب­خوانی امتحان چند روز دیگرش را پهن کرده است. مردی با کلاه نیم دایره نمدی طوسی رنگ و لباس سیاه عشایری با چهره ای آفتاب سوخته از کنارم رد می­شود. کمتر از 50 متر تا ورودی شبستان مانده است؛ دانشجویان علوم پزشکی شیراز بنری در مقابلشان گرفته­‌اند و منتظر هستند تا مرد جوانِ همراهشان با دوربین ساده‌­ای سفرشان را برای همیشه ماندگار کند.

شلوغی و گستردگی محوطه، کاروان­داران را به این فکر انداخته است که برای گم نشدن افراد به مانند سفرهای زیارتی عراق و مکه، از پرچم های مشخص یا کلاه های یک رنگ و یا برای خانم ها از پارچه های رنگی که دور گردن می­‌اندازند استفاده کنند. 

چند غرفه راهنما نقشه­ هایی به مسافران می­دهند که محل اسکان اتوبوس­های همه استان­ها روی آن ترسیم شده است. مراسم چند ساعته 15 خرداد به غیر از ساکنان چند شهر در نزدیکی تهران، سفریست 30 ساعته با اتوبوس برای خیلی از شهرها مانند بلوچستان و کرمانشاه و... که اسکانی متفاوت را می­طلبد. از هم صحبتی جوانی که لباس سفید محلی بلوچی پوشیده است، متوجه می­شوم که مسافران این مناطق در مدارس یا حسینیه­ هایی در شهر ری اسکان داده می­شوند.

اکثر افراد داخل شبستان مانند من جوان هستند اما فرصتی دیگر برای حضور نیست، شبستان پر شده است. آفتاب به وسط رسیده و در این لحظات جلوه­ گری بیشتری میکند. دو تلویزیون بزرگ محوطه بیرون از شبستان، مردم را به مقابل خود می­کشاند و جمعیت زیر آفتاب نشسته یا ایستاده سخن­رانی را گوش می­دهند، و عده کمی فرصت نشستن زیر سایه­ های کوچک تازه نهال­ های محوطه را پیدا کرده­ اند. همهمه و رفت و آمد در وسط سخنرانی کمتر می شود و اکثر جمعیت خیره به زمین و یا دیوارهای یک دست تراورتن مرقد دل سپرده اند به بیانات.

در اواخر سخنرانی تکبیرهای جمعیت بیشتر می­شود. فضای داخل شبستان انسان را برای فریاد های بلند و پر شور همراه با مشت­های گره کرده بیشتر ترقیب می­کند، اما مردم داخل حیاط و حتی افراد تک و تنها ایستاده و یا تکیه زده به اتوبوس­های هلال احمر، بی توجه به فضا، بعد از شندن جمله­‌ا‌ی از دشمنی آمریکا با صدای بلند می­گویند: "نه سازش، نه تسلیم، نبرد با آمریکا"

«امام بر علیه تجاوز عراق به پا خواست و با امریکا و انگلیسی به مقابله پرداخت و صدای انقلاب را به گوش همۀ جهانیان رساند تا جایی که به رهبر روحانی بنیادگرایان اسلامی تبدیل گشت.» (گزارش برنامۀ تلویزیون اینفورسینال 24/3/68)

سخنرانی تمام می­شود، به سمت ایستگاه میروم، داخل مترو کتابم را باز میکنم و جمله نیمه تمام کتاب را از سر می­گ‌یرم:

« من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله ـ صلی الله علیه وآله ـ  و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علی ـ صلوات الله و سلامه علیهما ـ می‌باشند.» (وصیت نامه الهی سیاسی بت شکن قرن، امام روح الله)

 

 

 

 

 

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۸ ق.ظ
  • محمد حسین تیرآور

نظرات (۶)

خداقوت جوون
منم بسیار دلم می خواست توی مراسم شرکت کنم اما امان از فاصله و دوری مسیر، اما با این توصیف های زیبا ما رو هم در لذت حضور سهیم کردی تشکر
همیشه تیغ ظریف احساس و عاطفه برنده تر از چاقوی بزرگ و وحشت آور و البته ناکارآمد عقل است اما اگر مکان و زمان مخاطب را برای درک این شرایطی که توصیف کردی کمی تغییر می دادی شاید مخاطب را بیشتر متاثر می کرد.
پاسخ:
سلام. میشه بیشتر توضیح بدی؟ یعنی چی تغییر بدم؟

شروع و پایان جالبی داشت. انشاالله که خلاقیت نگارنده باشد. تقلید هم باشد تقلید خوبی بود.

اسم این رو نمیشه مردم نگاری گذاشت. نفس نگاری بیشتر میخورد. از زمانی که وارد گیت شدی تصویرسازی ضعیف شد. نمیدونم چرا؟

در مجموع خوب

پاسخ:
نترس... خلاقیتش بومی بود
اولین مردم نگاری بود و طبیعیست من تجربه کافی نداشتم
مخاطبی که مخالف توعه با خوندن این گزارش به این فکر نمیکنه که شاید این شرایطی که توصیف کردی واقعا وجود داشته و براساس ذهنیت قبلیش نسبت به یادداشت هایت ، در مقابل این هم موضع مخالف میگیره .یه یادداشتی به مناسبت سالگرد رحلت امام خوندم که فرد برای خوراندن محتوای ذهنی اش به مخاطب ، مخاطب را با احساسات کودکانه روبرو میکرد .و عکس العمل اکثر ما در مقابل احساسات کودکانه معمولا به پذیرش خواسته های کودک می انجامد هرچند که منطقی پشت این خواسته ها نباشد .جالب این بود نویسنده به واسطه ی قلمش خودش رو برای مخاطب کودک متصور میکرد و در نهایت محتوایش را به مخاطبی که آماده ی پذیرش بود تعارف میکرد و با رضایت و تایید مخاطب روبرو میشد .
  • سرباز گمنام امام زمان(عج)
  • به نام حق 
    سلام علیکم 

    از لحاظ ویرایشی چند تا ایراد ویرایشی داشت حدود 10 تا غلط
    به نظرم از واژه گله هم برای انسان نباید استفاده کرد گله واحد شمارش حیوان است.
    از دوتا رفرنسی هم که توی متن دادی هم خیلی خوشم اومد.
    اگر هم کمی فضای داخل حرم امام رو هم توضیح می دادی خیلی بهتر می شد.
    اخوی صبح زودتر بیدار میشدی که بتونی بری داخل ...
    و در پایان سحر خیز باش تا کام روا شوی...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی